#گشت_ارشاد_پارت_50
امير با عصبانيت به شيشه زد و گفت:خانم محترم تشريف بياريد پايين و کارت ماشين و بيمه نامتونو بديد من بايد برم ديرم شده
دختر با يه حالت حق به جانبي گفت:وا جناب مرد قانون وقتي شما با اين سرعت تو خيابون ويراژ ميدي از بقيه چه انتظاري ادم بايد داشته باشه والا
امير يه ابروشو بالا گرفت و با حيرت به اين همه پرويي و زبون درازي نگاه کرد
اميرحسين:خانم گرامي من دارم خودمو به عمليات ميرسونم شما چرا قوانينو رعايت نکرديد ؟حالا هم فرصت کل کل با شما رو نداريم مدارکتو بده فردا بيا اداره رسيدگي کنيم
دختر ايشي گفت و مدارک رو تحويل داد و امير سوار ماشين شد و پاشو روي گاز گذاشت تا هرچه زودتر خودشو به محل عمليات برسونه تا الانم خيلي دير کرده بود
سفره ي شام پهن شد و شايسته نگاهي با رضايت به اون سفره ي ساده ولي بسيار با سليقه کرد
فقط خورشت قرمه سبزي و يه کوچولو سالاد ماکاراني که با سليقه تزيين شده بود و دو مدل ژله که ماهرانه درست شده بود
خبري از جوجه کباب و کباب و..............نبود هرچي بضاعت ماليشون بود رو سر سفره اورده بودن لبخندي زد و سر سفره نشست
شايسته بي حوصله به ساعت نگاه کرد نزديک 10 بود امير حسين هم هنوز نيومده بود
بالاخره رضايت دادن که برن
جلوي در بودن که امير حسين اومد
romangram.com | @romangram_com