#گشت_ارشاد_پارت_47
شايسته انگار منتظر اومد امير حسين بود چون نا خود اگاه با چشمش دنبالش ميگشت
حاجي:خوب جناب صدرايي شازده پسرتون نيستن ما زيارتشون کنيم ؟
صدرايي:نه شرمنده گل روتون شد امشب يه عمليات دارن اگه تموم بشه که خودشونو ميرسونن
حاجي:زنده باشه خدا نگهش داره براتون
صدرايي:شما لطف داريد اقاي نفيسي
شايسته نافرم توي ذوقش خورد خودشم نميتونست چرا ؟
زينب اومد کنارش نشست و دو تايي مشغول صحبت شدن و تقريبا سرش گرم شده بود
امير حسين توي اتاقش نشسته بود و سخت مشغول نوشتن يه گزارش بود که قرار بود فردا به سرکرد جليلي تحويل بده
تلفنش زنگ خورد
جواب داد و صداي مادرش توي گوشي پيچيد
romangram.com | @romangram_com