#گشت_ارشاد_پارت_38

بهراد بدون هيچ حرفي شايسته رو پياده کرد

شايسته با خودش فکر ميکرد ديگه تاريخ مصرف بهراد تموم شده بهتره رابطشو هرچه زودتر باهاش کات بکنه

خسته وبا فکري درگير به سمت دستشويي پارک رفت و لباسشو عوض کرد و به سمت خونه رفت

توي پذيرايي همه جمع بودن طبق معمول شکوفه هم اونجا تلپ بود البته براي اولين بار منصور خان تشريف نداشت حاجي هم لباس به تن نشسته بود اها يادش اومد سه شنبه شبا توي هيئت منصور خان دعاي توسل برگزار ميشد و حاجي و پسراش پاي ثابت اونجا بودن

سلام کوتاهي کرد و بي حوصله وارد اتاقش شد کاش اجازه داشت اهنگ گوش بده

اهنگ لهو و لعب بود و توي خونه شنيدن هر نوع اهنگ چه غمگين چه شاد کلا حرام بود

از توي گوشيشم جرائت گوش دادن به اهنگ نداشت چون توي خونه اصولا کسي با در زدن رابطه ي خوبي نداشت و در هميشه يه دفعه اي باز ميشد و اگر ميديدن که اهنگ گوش ميده همين گوشي هم ازش دريغ ميشد

بي حوصله به سمت اشپزخونه رفت تا براي خودش چايي بريزه

شکوفه:مامان براي اخر هفته چي ميخواي بپوشي؟

مامان:نميدونم والا يه پارچه اون روز از مولوي خريديم رو به نظرت برسونم به خانم حبيبي برام ميدوزه؟

شکوفه:وا مامان حرفا ميرني ها يه روزه چطوري بهت برسونه؟بايد بريم بازار خريد دلم نميخواد جلوي خانم صدرايي کم بياريم اين دختره چطور لباس داره؟

romangram.com | @romangram_com