#گشت_ارشاد_پارت_18
کلي گوشت قربوني بسته بندي شده رو ميز بود و شايد نزديک 4 مدل غذا روي گاز
شايسته: سلام مگه اينا امشب چند نفرن؟ اين همه گوشت واسه چيه؟
مامان: سلام مادر 4 نفرن زود باش لباساتو عوض کن بيا منو و شکوفه دست تنهاييم
شايسته: نگفتي اين همه گوشت واسه چيه؟
مامان: هيچي مادر جان فرهاد امروز تونسته يه معامله ي درست و حسابي رو جوش بده باباتم واسه اينکه چشم نخوره واسش يه گوسفند زده زمين
شايسته پوزخندي زد و سري تکون داد و بيرون رفت حالش از اين همه تبعيض بهم ميخورد
فرهاد و فرزين بعد دوسال درجا زدن پشت کنکور اخر جفتشون قيد درسو زدنو وارد محيط کار شدن و با حاجي رفتن بازار
ياد خودش افتاد تو يکي از بهترين دانشگاهاي تهران قبول شد حاجي يه تشويق خشک و خالي که نکرد هيچي تازه اجازه هم نميداد بره دانشگاه و اعتقاد داشت دختر که بالاخره ميخواد بچه داري و شوهر داري بکنه درس به چه دردش ميخوره
عمو رضا بالاخره راضيش کرده بود که بزاره شايسته بره دانشگاه
حالا اقا فرهاد زحمت کشيده بود يه معامله جوش داده بود چه باحال گوسفند زده بودن زمين بالاخره پسر بود ديگه پسر پسر قند عسل
يه بوليز شلوار تنش کرد و موهاي بلندش رو با يه گيره بست و وارد اشپزخونه شد
romangram.com | @romangram_com