#گشت_ارشاد_پارت_134
امير هم نگاهي به دختري که کنارش بود و الان محرمش بود انداخت ديگه با تموم نارضايتي ها اون محرمش شده بود و تا چند روز ديگه براي هميشه زنش
بايد افکار بد گذشته رو از خودش دور ميکرد ياد گرفته بود هيچ وقت يه طرفه قضاوت نکنه
حق نداشت شايسته رو به خاطر رفتار هاي گذشته ش محکوم کنه چون اولا علت رفتارشو نميدونست و دوما اين قضيه ها براي گذشته بود و هر انساني جايز الخطا است
با حاجي خداحافظي کردند و به سمت خونه برگشتند و دوباره سکوت تنها چيز بينشون بود
امير حسين جلوي در خونه نگه داشت و شايسته درو باز کرد که پياده بشه که امير دستشو گرفت
شايسته بي اختيار لرزيد تا به امروز با تمام رفت و امد هايي که با پسرا داشت به هيچ کسي اجازه نداده بود حتي دستش رو بگيره
نگاهش به سمت چشماي مشکي و پر ابهت امير سر خورد که الان ديگه ناراحت نبودن و بر عکس خيلي هم مهربون بودند
امير دو تا دست هاي کوچيک شايسته رو تو دستاش گرفت و گفت: اگه امروز به هر دليلي ناراحتت کردم ببخشيد
شايسته لبخندي بهش زد و به نرمي گفت:همچنين
romangram.com | @romangram_com