#گشت_ارشاد_پارت_119


شايسته با دلخوري گفت:شما با اين همه تنفر ميخواي کنار من زندگي کني

امير حسين:با هم کنار ميايم يعني چاره اي نداريم

شايسته رو حرفش پا فشاري کرد دلش ميخواست بدونه چرا امير مجبوره:چرا مجبوريم

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امير با خونسردي گفت:گفتم که بماند حالا هم اگه ممکنه بريم اين همه تفاهمي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! که داريم رو به همه اعلام کنيم

شايسته با عجز و نگراني به امير نگاه کرد و گفت:بريم

امير حسين با اطمينان ظاهري و درون اشفته وارد جمع شد و رو به نگاه منتظر پدرش با لبخند رضايت خودشو اعلام کرد

علي اقا:به به به سلامتي اين طور که از روي سرخ دو طرف و سکوتشون معلومه راضين و به تفاهم رسيدن

نرگس خانم با شوق دست زد و گفت :مبارک باشه

و بقيه هم به تبعيت از اون دست زدن


romangram.com | @romangram_com