#گشت_ارشاد_پارت_108

{حميد مصد

-اره اي بخت سياه من ديگه بهت اميدي نيس

اهي کشيد و روي تختش دراز کشيد و سعي کرد خوابش ببره به اميد فردا هاي بهتر از تمام سالهاي عمرش و به خيال خودش پوزخندي زد قرار بود همسر مردي بشه که هيچي که ازش نميدونست هيچي اونو يه موجودي درست مثل پدر و برادراش ميديد خودخواه و مرد پرست

به سمت اشپزخونه رفت تا اب خوره صداي مادرش رو که پاي تلفن با فردي صحبت ميکرد ميشنيد

نميدونست چرا ناخود اگاه از طرز حرف زدن مادرش دقيقا حدس زد بايد پشت خط زن عمو رضا باشه

محبوبه:مبارک باشه ايشالا خوشبخت بشن

اره عزيزم نوبت شايسته ي ما هم رسيده اخر هفته قراره براش خواستگار بياد پسره انقدر اقاست که هرچي بگم کم گفتم

مرسي عزيزم نظر لطفتته ايشالا براي بله برونش خبرتون ميکنم

خواهش ميکنم به همچنين فاطمه جون سلام به همه برسون قربونت خداحاف

محبوبه خانم تلفن رو قطع کرد و شروع به غر زدن زير لب کرد ولي شايسته خوب ميشنيد که چي ميگ

محبوبه:اره والا مردم شانس دارن بخشکه شانس من همه دختر داشتن ما هم دختر داشتيم

romangram.com | @romangram_com