#گشت_ارشاد_پارت_106
ناخود اگاه قيافشو دوباره تو ذهنش تداعي کرد
قد بلند و چهار شونه چشم و ابروي مشکي و پر جذبه و ته ريشي که اين ابهت و جذابيت رو صد برابر ميکرد
و از لحاظ قيافه هر دختري ارزوي داشتنش رو داشت
ولي از لحاظ اخلاقي نميتونست نظري بده چون به جز چند بار خيلي باهاش مراوده نداشت ولي همون چند بار هم خيلي مودب و با وقار رفتار کرده بود
حاجي:به هر حال من اتمام حجتتمو کردم نبينم باز بخواي ناز کني و از اين جور حرفا به صلاح خودته که اين شرايط پيش اومده تو همين خونه و بين ادماي همين خونه دفن بشه وگرنه ديگه عواقبش پاي خودته
بدون اينکه نظري ازش بخواد يا حتي حرف ديگه اي بزنه از اتاق بيرون ر
شايسته احساس کرد به وسعت تمام قرن ها دلش پر از شکوه و گلايه شده بود داشت مثل مادر بزرگش ازدواج ميکرد بدون نظر خودش انگار اون توي تعيين سرنوشتش هيچ دخالتي نداشولي هنوز هم گناهي به بزرگي اين کلمه پيدا نکرده بود
يه دختر بود
و بش تکرار کرد
ديو ديو ي ديو
اين افراخته چون کوه بلند
romangram.com | @romangram_com