#گندم_پارت_99
کامیاردوتاسیگارروشن کرد ویکی ش روداد به من.تکیه م رودادم به ماشین وچشمام روبستم.نمی دونم چقدربه همون حالت موندم که کامیاربازوم روگرفت چشمامو واکردم بهم اشاره کرد که برم طرف گندم.
برگشتم وخونه های روبرو رونگاه کردم یکی دوتا پنجره واشده بود وچندتا ازهمسایه ها داشتن ماهارونگاه میکردن سیگارم روانداختم زمین ورفتم طرف گندم که همونجوری واستاده بود آروم نازش کردم یه دفعه صورتش روبرگر دو ند اونقدرتوچشماش کینه ونفرت بود که یه آن جاخوردم!
گندم-چیه؟!بازم میخوای بزنی؟بیابزن!
-معذرت می خوام گندم اصلادست خودم نبود!
اشک هاشوپاک کرد اومد یه چیزی بهم بگه که یه دفعه چشمش افتاد به بازوم که پانسمان شده بود حرفش روخورد وحا لت صورتش عوض شد!دیگه ازاون نفرت وکینه یه خرده پیش توصورتش خبری نبود دستش روگرفتم وگفتم:
-اگه دلت نمی خوادبریم خونه،خب نمی ریم بگوکجامی خوای بریم.
گندم-برام فرقی نمی کنه.
-پس بیاسوارماشین شو.
درماشین روبراش واکردم ونشست تو ومنم رفتم جلونشستم.
کامیار-من برم یه سرخونه بزنم وبیام.جایی نرین آ.
ده دقیقه بعدبرگشت وموبایل منو بهم داد ونشست پشت فرمون وگفت:
-کجادلت می خوادبریم گندم؟
یه نگاهی بهش کردم قیافه ش خیلی عوض شده بود یه اشاره بهش کردم که سرش روبرام تکون داد وماشین روروشن کرد وراه افتاد پیچیدتوکوچه پس کوچه وبعدش یه گوشه واستاد وبرگشت طرف گندم وگفت:
-اینوکی بتوگفته؟
romangram.com | @romangram_com