#گندم_پارت_91

کامیار-مش صفر این دفعه واقعا داریم میریم که کمک کنیم!خداحافظ.

اینوگفت وباسرعت حرکت کرد ده دقیقه بعد جلو بیمارستان زدروترمز وپیاده شد منم ازاون ورپیاده شدم ودرعقب ماشین روواکردم ودست گندم روگرفتم وخواستم پیاده ش کنم که گفت:

-ولم کن سامان!شمابرین من همینجاهستم!

-نمی شه توام باید بیای.

کامیار-بازبون خوش بیاپایین اگه یه مو ازسر این بچه کم بشه من می دونم وشماها بیاپایین بهت می گم!

خلاصه سه تایی راه افتادیم طرف اورژانس بیمارستان ورفتیم تو تایه پرستارچشمش به لباس من افتاد دوئید جلوومنو برد توبخش جراحی وپانسمان ودکترروخبرکرد تادکتربرسه پرستارباکامیار لباس منو درآوردن که پرستار گفت:

-چی شده این؟

کامیار-هیچی بابا بازی می کردیم سراسباب بازی رفت توبازوی این!

پرستار-بازی این وقت شب؟!

کامیار-بازی وقت و بی وقت نداره که!آدم بازیش که گرفت باید بازی کنه!

پرستارخنده ای کرد وشروع کرد به شستن بازوم کامیاریه نگاهی به من کرد ویه دستی به موهام کشید وگفت:

-درد داره؟

-نه

کامیار-بمیرم برات که چقدرخرمظلومی!


romangram.com | @romangram_com