#گندم_پارت_74
-آخه خودمم نمی دونم آره یانه!
گندم-دیگه بدتر!حتما برای عشق تون دوتا قلبم رودرختا کندی؟
-نه من اصلا بلد نیستم روکاغذ سفید بامدادیه قلب درست حسابی بکشم چه برسه روتنه درخت اونم باچاقو!
گندم-واقعاکه سامان بهتره هرچه زودتربری وکندن قلب رودرخت روباچاقویادبگیری!اینطوری حداقل میشه باهات حرف زد!
-چراعصبانی میشی؟
گندم-من اصلاعصبانی نیستم!
-پس چراداری دادمیزنی؟
گندم-توام داری دادمیزنی!
-خیلی خب!بهتره منطقی باشیم!ببین گندم!به نظرمن اگه یه پسربلدنباشه روی تنه درخت باچاقو قلب بکنه،این دلیل هیچی نمی تونه باشه ازنظرمنطقم درست نیس!
گندم-گوش کن سامان!من اصلاازهرچی منطق و آدم منطقیه بدم می آد!فهمیدی؟
اینوگفت وباعصبانیت برگشت ورفت!دوسه قدم که ازم دورشد برگشت وگفت:
-پسره شیربرنج شل!
یه دفعه زدزیر گریه ودوئید ورفت!مونده بودم چراهمچین کرد خیلی عصبانی شدم!دفعه اولی نبودکه ماها ازاین حرفابهم می زدیم توجمع تومهمونی ها توباغ وسط بازی ها خلاصه گاه گداری سربه سرهم می گذاشتیم وازاین حرفابهم میزدیم!اما ازامروز صبح به بعد که دید واحساسم نسبت به گندم،عوض شده بود این حرفش خیلی ناراحتم کرد خودشم این دفعه این حرفارویه جور دیگه زد!همیشه وقتی ازاین چیزا بهمدیگه می گفتیم بعدش می خندیدیم وشوخی می کردیم امااین دفعه باگریه گذاشت ورفت!
یه دفعه متوجه شدم که سروصداازطرف خونه کامیاراینا بالا گرفت خواستم برم اونجا ببینم چه خبره اما حوصله شونداشتم راه افتادم طرف خونه خودمون وتارسیدم ازپنجره پریدم تو اتاقم ورفتم تورختخوابم!
romangram.com | @romangram_com