#گندم_پارت_61
-چی چی اره بذاریم پای درختا؟مگه حاج ممصادق کره؟صدا اره تواین باغ بلندبشه باتفنگ دولولش اره و اره کش رو یکی میکنه!!!!!!!
یه دفعه همه ساکت شدن که عباس آقاگفت:
-این بچه راست میگه انگار عقل این ازهمه ی ما بیشتره !
کامیار-شماهمچین اینجا نشستین ودارین اموال رو تقسیم می کنین که انگارحاج ممصادق مرده طرف حی وحاضره دست به یه شاخه ی درختش بزنین ازارث محرومتون میکنه .
تااینو گفت رنگ همه پرید یه خرده بعدعمه بزرگم گفت:
-کامیارجون توخودت چه نظری داری؟؟؟
کامیار-آخه شماها برای چی میخواین اینکارو بکنین؟چی تون تواین زندگی کمه؟؟؟خونه ی خوب،جای خوب،باغ به این بزرگی وقشنگی،درآمد خوب،ماشین خوب،چی لازم دارین که ندارین؟؟؟
همه دوباره ساکت شدن که عمه کوچیکم گفت:
-یعنی توبااین کارمخالفی؟
کامیار-معلومه که مخالفم آخه شماحیفتون نمیاد دست به این باغ بزنید میدونین چه عمری تلف شده تااین باغ باغ شده؟
می دونین هرکدوم از این درختا چه سن وسالی دارن؟ناسلامتی زادگاه شماس،شماها وماهمه اینجا تواین باغ به دنیا اومدیم حالا چه جور ی دلتون راضی میشه که زادگاهتون رو بادست های خودتون خراب کنید.
ایناروگفت وناراحت وعصبانی تکیه ش روداد به مبل وساکت نشست منم ازاونجایی که واستاده بودم رفتم پیش کامیار رومبل بغل دستیش نشستم وآروم گفتم:
-منم مخالفم!
یه آن همه برگشتن به من نگاه کردن که عمه بزرگم گفت:
romangram.com | @romangram_com