#گندم_پارت_30
-گم شو!چی داری میگی؟
کامیار-می گم وقتی این خونه روخریدین وسایل توش روهم باخونه خریدین؟
-کدوم وسایل رو؟اصلا چی میگی تو؟
کامیار-می خوام بدونم دختر عمه مونم روخونه بود که شما معامله ش کردین؟
-بازشروع کردی؟
کامیار-مرتیکه!من شروع کردم یاتو؟ازپیش من رفتی که سک وامونده ت روبذاری وبیای نیم ساعته منو کاشتی وسط باغ رفتم دم خونتون مادرت می گه ازوقتی باتورفته دیگه برنگشته خونه اومدم اینجا که میبینم شما هراسون داری می دوئی وفرار می کنی !حالا من شروع کردم؟کجابودی؟
-هیچی به جون تو!
کامیار-به جون دوتا عمه هات!راستش روبگو اینجا چیکارمیکردی؟
راه افتادم طرف خونه خودمون که کامیار دنبالم دوئید ودستمو گرفت وگفت:
-اومده بودی اینجاوزده بودی به گندمزار عمه؟بالاخره فصل درووخرمن کوبی رسید؟!
-چی؟
کامیار-رفته بودی گندم دروکنی؟پس داس ت کو؟
-گم شو!شکرخداهمه می دونن که من اهل این چیزا نیستم!
کامیار-پس حتما مادرت فرستاده تت دنبال آرد گندم واسه حلوا!خدابه داد عمه برسه!آن مردآمد!آن مرد باچیز آمد!یعنی آن مردباداس آمد!
romangram.com | @romangram_com