#گندم_پارت_195

کامیار-نمی دونم اماموبایلمولازم دارم به خدا!

-واقعا که کامیار!

کامیار-حالا چی میگفت؟

-بازم شعرخوند.

کامیار-تروخداشانس منوببین!این دختره تاوقتی ننه باباش معلوم بودن یه خط شعرم بلدنبودآ!تاازخونه قهرکرد ورفت شدحافظ تمام اشعار!بیخودنیس که میگن هرکی ازخونه ننه باباش قهرکنه استعدادش شکوفامیشه!ای خداکجابرم دنبال این گیس بریده بگردم؟وای که الان چندنفر بهم زنگ می زنن وتاصدای این دختره رو می شنون ناراحت می شن ودیگه بهم زنگ نمی زنن!

-کامیارجداناامیدم کردی ازت بیشترازایناانتظار داشتم!

کامیار-چه انتظاری داشتی؟

-اینکه کمک کنی گندم روپیداش کنیم.

کامیار-مگه اینکه من این گندم روپیدانکنم!به جون تو اگه دست به یه خوشش برسه دونه دونه می کنم شونومی دم آسیا بان آردشون کنه!

-دیگه باهام حرف نزن!

کامیار-ای بابا حالاباید نازاین یکی روبکشیم!خب بگوببینم چه شعری خوند؟

-ازبس حرف زدی یادم رفت!

کامیار-به به!عاشق روببین تروخدا!دوخط شعر نمی تونه حفظ کنه!

-آخه توحواس نمیذاری واسه ادم!


romangram.com | @romangram_com