#گندم_پارت_158
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت
دیگه صدایی نشنیدم!
-الو!گندم!گندم!
تلفن روقطع کرده بود یه خرده دیگه صبر کردم وبعد گوشی تلفن روآروم گذاشتم سرجاش.سرموانداختم پائین.آقابزرگه وکامیارم،نه چیزی گفتن ونه چیزی پرسیدن منم آروم ازخونه رفتم بیرون وروپله های توایوون نشستم.
یه خرده بعد کامیارم اومد وپیشم نشست وآروم گفت:
-واقعا دوستش داری؟
-آره.
کامیار-یعنی مطمئنی تحت تاثیر جوبه وجودآمده قرار نگرفتی؟
-آره.ازهمون لحظه که بی اختیار کشیده شدم طرف اتاقش،عاشقش شدم!الآنم هرجوری باشه برش می گردونم خونه!
romangram.com | @romangram_com