#گندم_پارت_142
کامیار-پشیمون شدی؟
دلارام-نه،یعنی کارت دارم!
کامیار-چیکارداری؟بگو که آقابزرگه درانتظاره!
دلارام-نمی شه بیاین توحرف بزنیم؟اینجا خوب نیس.یه دفعه یکی پیداش میشه.
کامیار-نه همینجا خوبه.
دلارام یه خرده ساکت شد ومثل اینکه تصمیمش روگرفته باشه گفت:
-شماها ازمن چی می خواین؟
کامیار-هیچی!فقط بگو چرااینکارو کردی؟
دلارام-توآخه ازکجا انقدر مطمئنی که میگی؟
کامیار-به چنددلیل اول اینکه کاغذ بوی عطر ترو میداد.
دلارام-شاید یکی دیگه م ازاون عطر زده باشه!شاید اصلا بوی عطر خود گندم باشه!
کامیار-دیگه من بعداز چهل سال گدایی که شب جمعه یادم نمیره عطر،عطر توئه!دوم انقدر عجله کردی که حداقل نامه رو تویه کاغذ معمولی ننوشتی!این کاغذ مال سالنامه ای که عمو ازکارخونه آورده!به هر خونواده م یکی داده بودبرو مال خودتو وردار بیار ببینم!
تاکامیاراینو گفت یه مرتبه دلارام زد زیر گریه ودست کامیار رو گرفت وباالتماس گفت:
-تروخدابه کسی نگو کامیار!من اشتباه کردم!خودمم مثل سگ پشیمونم!نمی دونم چرااینکارو کردم!اون لحظه انقدر عصبانی بودم که نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم!اصلا همه ش تقصیر بابام بود بجون مامان انقدر داغونم که حال خودمو نمی فهمم!جون کتایون به کسی چیزی نگو!
romangram.com | @romangram_com