#گندم_پارت_13

کامیار-جیغشون ازشادی وخوشحالی بود!ذوق کرده بودن!

آقابزرگه-من نمی دونم توبه کی رفتی؟نه بابات اینطوری بوده نه عموت!این سامانم بچه س دیگه!آروم،ساکت،نجیب!

کامیار-تره به تخمش میره حسنی به بابابزرگش!

آقابزرگه-خدانکنه توبه من رفته باشی!

کامیار-حاج ممصادق خان دوسه تاپرونده ازشمادستم رسیده که توش پرتشویقی یه!مال دوره جوونی شماس!حالادوست داری یکی دونمونه ازشاهکارهاتو روکنم ؟!

آقابزرگه-لااله الاالله!اصلاشمادوتا صبح به این زودی کجاراه افتادین؟

کامیارکه داشت چایی ش روآروم آروم می خورد گفت:مسافریم!شمال!

آقابزرگه-شمال؟؟

کامیار-بااجازه تون اومدیم دست بوس وخداحافظی.

آقابزرگه یه نگاهی به ماکرد ولبخندی زدوگفت:جوونی،جوونی،جوونی!

اینوگفت وکتابش روورداشت وعینکش روزدوگفت:

گوش بدین این شعررو براتون بخونم ببینین چقدرقشنگه!

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند

چون به خلوت می روند آن کاردیگر می کنند


romangram.com | @romangram_com