#گندم_پارت_126

بعد برگشت طرف آقابزرگ وگفت:

-این چه داستانیه آقابزرگ؟!

آقابزرگ یه مرتبه سرمون داد کشید وگفت:

-من نمی دونم برین ازخودشون بپرسین!

دوتایی سرمون روانداختیم پایین وازخونه آ قابزرگه اومدیم بیرون که گفت:

-آهای!جایی نرین!زودترم برگردین!این بچه اگه بلندشه وشماهارونبینه هول میکنه!

کامیاریه چشم گفت وبازوی منو گرفت که یه دادکشیدم!

کامیار-اه توام بااین بازوت همهش وسط دست وپاس!

-کامیار!این عطر کیه؟

کامیار-فعلا بیاتابهت بگم خودمم مطمئن نیستم!

دوتایی راه افتادیم طرف خونه عمه م همونجور که راه می رفتیم بهش گفتم:

-توشکت به کی میره؟

کامیار-همین چندساعت پیش بعدازدعوایی که آقابزرگ باعمه اینا کرد آفرین اومد پیش من مثلا اومده بود باهام حرف بزنه!

-درمورد چی؟


romangram.com | @romangram_com