#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_27
محکم تر بغلم گرفت و گفت:آغوشت!
یه لبخند ناخودآگاه روی لبم نشست!جلو تر رفتم! ولی بدترین چیز اینه که من هر چی جلو تر می رم از هدفم دور تر میشم...نه!..ولی من از امیررایا بدم نمیاد!نمی دونم!!توی آغوشش لذت بردم.موقع رقص واقعا شاد بودم...شاید هم هوس باشه...امیررایا مهره ی مار داره... قرار بود من امیررایا رو نابود کنم نه که عاشقش بشم و نابود بشم...راهی رو که اومدم رو نمی تونم برگردم..شاید هم به خودم تلقین می کنم که دوستش دارم...هر چی که هست یقین دارم حسم بهش تغییر
کرده...من توی این بازی شکست نمی خورم.از هر زاویه ی داستان که نگاه می کنم من شکست نمی خورم!
از اتاق خارج شدیم.روژان سریع پرید سمتمون و به من خیلی نزدیک شد و به لبام خیره شد.بعد عقب رفت و خندید و گفت:نه پس صحنه ی خاصی ایجاد نشده...ولی....
برگشت سمت بچه ها که مونده بودن چی شده گفت:ولی رویا بوی عطر امیررایا رو میده...پس!!
و یه لبخند شیطانی...من و امیررایا بهم نگاه کردیم و خندیدیم و شونه ای بالا انداختیم.باید لذت ببرم! خلاصه سوار آودی مشکی امیررایا شدیم..البته من جلو و بقیه عقب..اصلا من تو کف اینم چطور جاشون شد!!. حرکت کردیم.
پگاه:یه آهنگی چیزی...!
من:سه ساعته داشتی می رقصیدی بس نیست؟
-نوچ!.امیررایا بزار یه آهنگ بزار!
امیررایا یه دست توی موهای خوش حالتش برد و خواست آهنگ بزاره که روژان گفت:ساسی منکن بزار!
امیررایا از آینه نگاهش کرد و بعد هم گفت:من ندارم.
می دونستم داره...چند وقت پیش از ساسی منکن واسم آهنگ گذاشته بود.از پازل بند گذاشت.روژان از آهنگ های پازل بند متنفر بود.فک کنم سامان بهش گفته باشه!.آخه اون دوتا خیلی مچن! باند ها خیلی قوی بودن.امیررایا صداش رو تا آخر زیاد کرد.
هر روز هر شب فکرم با فکرت درگیره
romangram.com | @romangram_com