#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_22
-امیررایا ... من رانندگی بلد نیستم...پس...؟
لبخندی زد و دست روی شونه ام گذاشت:میدونم.. امیررایا فکر همه چی هست! واسه این خریدم تا مجبور شی یاد بگیری.! قول می دم خودم یادت بدم!
خوشحال شدم.خندیدم و خیلی شاد گفتم:ممنونم...خیلی ممنونم!
همه بازم دست زدن و اوه اوه گفتن..
علی رضا:والا خوش به حال ملت!.اون موقع که دوره ی ما بود با سه قل یادمون میدادن رانندگی کنیم...دویست و شش ماله دوره ی حرفه ای ها بود تازه مال اون مرفه های بی درد!
همه خندیدیم که روژان گفت:شانس نداریم که...بی اف ما میاد یه روسری می خره تولدت مبارک میگه و میره!
سامان:اِ روژان..چه بی انصافی!!..من کی واسه تو روسری گرفتم؟همش که طلا ملا میگیرم!!
روژان:طلا رو که نه ولی فک کنم ملا رو می خری!!
همه خندیدن...بعد از خوردن کیک،نوبت رقصیدن شد!.همه رفتن وسط و آناهیتا آهنگ گذاشت.
احساسی که به تو دارم
یه حس فوق العاده اس
من عاشقی کسی شدم
که خیلی صاف و ساده اس
romangram.com | @romangram_com