#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_2
من:صد بار نگفتم این جمله رو تکرار نکن؟!
سیما کنار من دراز کشید و سرش رو روی سینه ام گذاشت و گفت:آه..عشقم!.صدای تپش قلبت بهترین ژلفونی است که تا کنون دیده ام..مرا آرام می کند..این ندای آرامش را از من نگیر.
سرش رو هل دادم و گفتم:باز چی زدی؟
خندید و لپم رو کشید:بالاخره بلند شدی!..ایول!ایول!
ترانه گفت: رویا حواست باشه ها..توی این دوروزمونه دخترا هم...
سیما محکم بالش رو توی سرش کبوند و گفت:خفه بیشعور.
پگاه با همون لحن خاص و لاتش گفت:سگ تو روح شده!
من:باز شروع کرد...
گلاره اومد تو اتاق و اشکش رو پاک کرد و گفت:رفت...رفت..امیررایا..
همه امون ساکت شدیم و لبخند روی لبمون ماسید.گلاره سینه اش رو فشرد و گفت:امیررایا..رفت..ع.عشقم. همه ی زند.زندگیم!. رفت. صدای سیما سکوت رو شکوند:نه..دروغ میگی...نـــــــه!
گلاره سرش رو به چپ و راست تکون داد.اومد و خودش رو توی آغوشم انداخت و گفت:رویا...بدبخت شدم!!
همه ی بدنش خیس آب بود.هنوز باور نکرده بودم ..رفتن امیررایا مساوی بود با نابودی گلاره..می دونستم..از همون اول هم می دونستم که امیررایا ..
گلاره جیغ کشید:رفت..چطور تونست؟ها؟؟؟اون...
romangram.com | @romangram_com