#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_148
-مهریه چیه؟درست میگن؟
-یه شایعه اس بابا...مگه میشه یه دست و پای داماد؟
-اینا مثلا خیلی عاشق همن...اصلا این پسره رو چه به این دختر؟
-والا شانسه...این افریته خوب شوهری گیرش اومده هاا...شاخ و شمشاد ولی مهریه اشونو...
-مهتاب و مهران هم همچین بهشون نمیاد راضی باشن...
-این پسره قیافش یه کم غلط اندازه..حتما از اوناشه!
-میگن استادشه و رویا باهم روی هم ریختن..بهش تجاوز کرده و اونم همچین مهریه ای گذاشته!
-نه بابا؟..تازه شوهرم گفت فامیلای پسره یه نفر نیومده!همش دوستاشن! اصلا پسره یتیمه!
-نه..باباش اینجاس!..مهران باهاش سلام علیک کرد و تمام! اصلا تو روی همدیگه نگاه هم نکردن!
-این مهتاب و مهران چه خبطی کردن که همچین دارن کفاره میدن؟اون از اون دخترشون که زن یه پیرمرد شد و حالا هم بیوه اس و این یکی هم که کلا عجیبه!.رفته با غربیای کافر ازدواج کرده!
-پسره خارجی نیست!مامان و باباش اونجا زندگی میکنن!.این پسره اینجا دکتره!
-طمع!.هر دو دخترشون طمع پول دارن!..تارا که الان صاحب میلیارد میلیارد پوله!.تازه زن یه خان هم شد!.
-میگم شاید پدرومادرشون یه کارایی کردن که اینطور شده،دختراشون هرزه دراومدن!
romangram.com | @romangram_com