#فصل_نرگس_پارت_52
- شکر خدا، بفرمایید! منزل رو نورانی کردید، بفرما داخل میناجان.
امین با کف دست راستش به پیشانیاش کوبید، چه گفتگوی مسخرهای!
گذشت و صداها کمکم محو شد؛ چرا که به سالن پذیرایی میرفتند و از آنجا صدای صحبتهایشان به گوش امینی که در اتاق مانده بود، نمی رسید، برایش بهتر هم بود.
موبایلش را از گوشهی میز که در شارژ بود، برداشت و سوکت شارژ را کند و قفلش را باز کرد. پیام مزخرفی از کیان به این مضمون که «دل عاشق نمیشود، عاشقی میکند.» فوری فهمید که این مزخرفگوییهای شخص شخیص خودش است، نوشت:
«سگ عاشق شده؟»
پشتسرش یکی دیگر.
«من رو خر حساب نکن.»
و از آن بیرون زد و رفت که استوری مخاطبانش را چک کند. احسان دو دقیقه قبل استوریاش را عوض کرده و نشان میداد که آنلاین است، عکسی از دستان به زنجیر گرفته شدهای بود که زیرش نوشته بود «آزادی در ذهن و روح باید که باشد، نه در جسم و تن.» حوصلهی این فلسفهها را نداشت. پاسخ کیان بالای صفحه آمد.
«خفه شو!»
صفحهی چت کیان را باز کرد و سریع به او رسید.
«میتونی بهترش رو بنویسی، بنویس.»
romangram.com | @romangram_com