#فصل_بادبادک_ها_پارت_72
- گفتم که. مزاحم نمیشم.
- ماشین منو قابل نمی دونی؟
- ...
- کرایه ش رو می گیرم.
یه لبخند قشنگ تحویلم داد که دیدم پافشاری بیشتر خیلی مسخره ست. نشستم و گفتم: ممنون.
- چرا منو دیدی، در رفتی؟
وای. خیلی بد شد که فهمید. واقعاً خجالت کشیدم.
- نه استاد. رفتم این ها رو بگیرم.
و نایلون توی دستم رو بلند کردم.
- استاد! استاد!
به طرفش برگشتم که دیدم اخم کرده.
- تمومش کن دیگه!
نمی دونستم چی باید بگم. خودش ادامه داد: با عالم و آدم راحتی، به جز من! حکمتش چیه؟ مگه نمی بینی خوشم نمیاد؟
هنوز نگاهش می کردم. بعد از چند ثانیه زد زیر خنده و گفت: ببخشید!
- معنی این رفتار چیه؟
- قیافه ت شبیه بچه هایی شده که می خوان گریه کنن.
راه افتاد. به بیرون نگاه کردم. این روزها همه یه چیزیشون می شد!
- ناراحت شدی؟
- نه.
- خیلی جالبه.
romangram.com | @romangram_com