#فردا_بدون_من_پارت_71

مهدیہ :"واکجابری الان؟ بیابشین نازنکن"

همون لحظہ پانتہ آ درحالی کہ ازبازوی اهورا آویزون شده بوداومدن توآشپزخونہ اعتنایی بہ حضورشون نکردموروبہ مهدیہ بالحن محکمی گفتم :

"نازنمیکنم فقط تحمل یسریاروندارم نمیخوام روزموباوجودشون خراب کنم ساعت چهارمیام دنبالت بریم بیرون"

مهدیہ نگاه مشکوکی بہ اهوراانداخت وگفت:

"منظورت ازیسریااهوراس؟"

جوابشوندادمو بایہ خدافظ بلند بہ سمت دررفتم کہ مهدیہ ام دنبالم اومد

مم:"راستی مهدی از آرزوجونوبابات کہ دیشب بخاطرراحتی ماگذاشتن رفت ازطرف من تشکرکن"

مهدیہ:"باشہ،فقط آرام ببخشیداگہ اهوراکاری کرد کہ باعث ناراحتیت بشہ، شرمنده"

من:"دشمنت شرمنده عزیزم بہ توربطی نداره کہ پسرعموت آدم نیست "

خندیدوچیزی نگفت کہ منم بایہ خدافظ ازخونشون زدم بیرونو پیاده تاخونہ رفتم کہ حکم پیاده روی رو داشت چباعث شد کمی وقتم بگذره

***********************************

کرد دستی بہ مانتوش کہ خاکی شده بودکشیدوبایہ چشم غره توپ ازماجداشدکہ باقدمای بلندرفتم سمتشوباهم همقدم شدیم

عرفانہ:"آرام من بخاطرحرفای اونروزم ازت..."

نزاشتم ادامہ بده وبااخم گفت:

"دیگہ تکرانشہ"

لپموبوسیدگفت:

"چشم عزیزم"

من:"عرفانہ پیشونیت بادکرده فکرکنم کبودشہ"

romangram.com | @romangram_com