#فردا_بدون_من_پارت_7
آنیتا ایـــش کشداری گفت ودیگہ حرفی نزد وقتیم بہ خودمون اومدیم دیدیم ای دل غافل نیم ساعتم ازشروع این کلاسمون گذشتہ ،پس بہ پیشنهادعرفانہ رفتیم بیرونو چهارتایی کلی بیرونو گشتیم من قضیہ همون پسره کہ گوشیموشکوندواسشون تعریف کردم اون شب کلی بابچہ هابهم خوش گذشت آخرشم بہ اصرارآنیتاشبورفتم خونشون کہ مامان باباشم وقتی دیدنم کلی ابراز خوشحالی کردن وگفتن دلمون واست تنگ شده بوداین حرفا
********************************
امروزکلاس نداشتم حوصلمم خیلی سرفتہ بودبی حوصلہ بہ صفحہ تلویزیوزل زده بودم الکی کانالاروعوض میکردم کہ باصدای تلفن خونہ لبخندبزرگی زدم سریع تماس وبرقرارکردم کہ بابا،باخنده بہ آرسام گفت:
"آرسام این دخترروگوشی خوابیده بود"
من:"علیک سلام فرهادخان"
بابا:"سلام دختربابا،خوبی عزیزم؟"
من:"مگہ میشہ صدای آقافرهادگل وبشنوم خوب نباشم نہ شمابگیدهمچین چیزی امکان داره؟"
بابا:"بسہ بسہ،اینقدزبون نریزبچــہ، ازدانشگاه جدیدت راضی هستی؟ پول کہ داری آره؟خونہ ای کہ آرسام واست گرفتہ مشکلی نداره "
من:"اوه فری جون چہ خبره یکی یکی خب،همچی خوبہ من مشکلی ندارم خیالت تخت"
بابا:"خُب خداروشکر دخترم بامن کاری نداری این آرسام هی اشاره میکنہ گوشی روبدم بهش"
من:"نہ بابایی ،فقط مواظب خودتون باشیداها،قرصتونم یادتون نره بخوریدا"
بابا:"چشم دختربابا،توام مواظب خودت باش هرمشکلیم داشتی بهم بگوباشہ؟"
من:"چشم "
بابا:"بی بلا،خُب دیگہ دخترم خدافظ این پسرمنوکشت"
من:"خدافظ باباجون"
آرسام:"اَه اَه دختره ی خودشیرین "
صداشونازک کردوادامہ داد:
romangram.com | @romangram_com