#فردا_بدون_من_پارت_55

سیاوش بالحن کہ مثلاناراحت بودگفت:

"ای بابامنم دوستتما چراهی آنیتاآنیتا میکنی"

نزدیکش شدم خودموانداختم توبغلش کہ دستاشودورم حلقہ کردآروم کنارگوشش گفتم:

"میدونی کہ چقدربرام عزیزی مثل آرسام دوست دارم ومیدونم میتونی آنیتاروخوشبخت کنی،بهم قول بده ناراحتش نکنی سیا "

مثل خودم آروم گفت:

"قول میدم"

لبخندی زدموگفتم:

"خوشبخت بشید"

کہ همون لحظہ ضربہ محکمی بہ کمرم خوردبابهت ازبغل سیاوش بیرون اومدم وبہ آنیتاکہ مثل طلبکارا بهم خیره شده بوزل زدم

آنیتا:"چی میگی دوساعت بغل شوهرم"

ازسیاوش دورشدم وگفتم:

"بروباباتوام بااون شوهرتحفت"

سیاوش باخنده دستشودورشونہ های آنیتا حلقہ کردوگفت:

"خانوم حسودخودمی"

اون شب بعدازخداحافظی باعروس وداماد رفتیم خونہ کہ صبحش باباوعمہ رفتن شمال ولی قرارشدآرسام یہ چندوقتی پیشم بمونہ





آرسام منورسونددانشگاه وخودشم ورفت خونہ کیارش ایناداشتم ازبغل پانتہ آ وناردیس(همون دخترایی کہ گفتم باماچهارتابدن)ردمیشدم کہ صدای ناردیسو شنیدم کہ روبہ من میگفت:

romangram.com | @romangram_com