#فردا_بدون_من_پارت_51
من:"مهدیہ مامانت اینااومدن؟"
مهدیہ :"آره باعمتوباباتم آشناشدن ولی یهوحال مامان بدشدرفتن خونہ"
بانگرانی گفتم:
"الان خوبہ؟"
مهدیہ :"آره خداروشکر"
ایندفعہ روبہ کیارش گفتم:
"کیابابا وعمہ کجانشستن؟"
کیارش بادستش قسمتی ازباغ ونشون دادوگفت:
"اونجامیخوای منم باهات بیام"
من:"نہ دیدمشون"
مهدیہ :"آرام منم باهات بیام خیلی ازبابات خوشم اومده"
چپکی نگاش کردوگفتم:
"بیا ولی بابای من قصدزن گرفتن نداره توام الکی دلتوخوش نکن امیدوارنشو"
همہ زدن زیرخنده ولی اهورافقط یہ لبخندکوچیک زدومهدیہ حرصی باجیغ گفت:
"آرام"
ازروصندلیم پاشدم وروبہ مهدیہ گفتم:
"اگہ میای پاشوبریم؟"
مهدیہ:"بریم"
romangram.com | @romangram_com