#فردا_بدون_من_پارت_19





بعداینکہ بہ رستوران موردنظررسیدیم وماشینوپارک کردیم آنیتاهم پشت سرمابہ رستوران رسیدماشینشم پشت ماشین ماپارک کرد ماهم منتظرشدیم تااونام پیاده شنو باهم بریم بہ داخل ماشین نگاه کردم کہ دیدم عرفانہ روصندلی کمک راننده والنازم عقب نشستہ آنیتام کہ راننده بودپس مهدیہ کجاست؟

بعداینکہ ازماشین پیاده شدن شروع کردن بہ سلام کردن واین حرفا منم فقط بہ عرفانہ وآنیتا سلام کردم وحتی بہ نیم نگاهیم بہ النازننداختم دختــره عوضی ،همگی باهم بہ داخل رستوران رفتیم وازاونجایی کہ سیاوشو کیارش زودترازمااومده بودن باچشم دنبالشون گشتیم کہ النازبادستش جایی رونشون دادوگفت:

"اوناهاشن"

رددستشو دنبال کردیم کہ سیاوش وکیارش درحال دیدزدن میزبغلی کہ سہ تادختربودن دیدیم سیاوش پشتش بہ مابودومارونمیدیداماکیارش تاچشمش بہ ماافتادساکت شدولی سیاداشت بامیزبغلیا حرف میزدومیخندیدهمین کہ رسیدیم بهشون آنیتایکی محکم زدپشت گردن سیاوش وباحرص گفت:

"بہ چی میخندی؟"

سیاوش سریع برگشت عقب بادیدن صورت آنیتاکہ ازحرص قـرمزشد بودقیافہ مظلومی بہ خودش گرفت وگفت :

"هیچی بہ خدا"

وروبہ مااضافہ کرد:

"سلام بچہ هاخوبید؟"

بااین حرفش دوباره هممون مشغول احوال پرسی شدیم بااون دوتاشدیم ولی همینکہ نشستیم آنیتادوباره گفت:

"نگفتی؟"

سیاوش:"چیوعزیزم؟"

آنیتا:"چیونگاه میکردی سیاوش؟"

سیاوش:"داشتم نگاه میکردم ببینم شماروپیدامیکنم یانہ؟"

آنیتاباحرص گفت:

"میخواستی ماروازمیزبغلی پیداکنی آره؟"

romangram.com | @romangram_com