#فردا_بدون_من_پارت_139

عرشیاباخنده گفت:

"ایــول خوب حالشوگرفتی"

چشمکی تحویلش دادم کہ عرفانہ گفت:

"بیابریم صورتتوبشورکل صورتت خونیہ"

اهورا:"آره بشوریدزودبیایدببریمش بیمارستان ممکنہ دماغش شکستہ باشہ"

من:"نہ نیازی نیست بریم بیمارستان چیزیم نیست"

اهورا:"چی چیوچیزیم نیست دست اون پاندا سنگینہ بایدبریم بیمارستان"

من:"میگم نیازی نیست"

اهورا:"همین کہ گفتم میریم"

تاخواستم دهنموبازکنم عرشیایکی زدپشت اهوراوگفت:

"ای باباول کن دیگہ داداش میگہ حالش خوبہ توچرا اصرارمیکنی"

اهوراباتتہ پتہ گفت:

"آخہ ...چیزه من بخاطرخودش میگم اصلابیخیال "

باعرفانہ رفتیم تودستشویی دانشگاه بعدشستن دستو صورتم روبہ عرفانہ گفتم:

"عری میدونستی ناردیس بہ عرشیاعلاقہ داره"

عرفانہ باتعجب گفت:

"چی؟ ناردیس؟ نہ نمیدونستم خُب خیلی دوروبرش میپلکید ولی اون باهمہ ی پسرااینطوریہ"

من:"خُب الان کہ میدونی یکم حواست بهش باشہ"

romangram.com | @romangram_com