#فردا_بدون_من_پارت_138


باصدای مهدیہ دستموازدماغم برداشتم کہ دیدم همشون باتعجب بهم نگاه میکنن

عرفانہ:"هیـــــــــــی آرام از دماغت خون میاد "

اهورادست پانتہ آ روگرفتو گفت:

"چیکارکردی دختره ی احمــق"

دستمورودماغم کشیدموباخشم خیزبرداشتم طرف پانتہ آ کہ مهدیہ دستموگرفت ونزاشت برم طرفش باحرص گفتم:

"مهدیہ ولم کن تامن حساب این ایکبیری وبرسم ،میگم ولم کن"

اهورا:"خودم میدونم باهاش چیکارکنم توبروصورتت وبشور"

من:"نمیخوادخودم میتونم کارشوتلافی کنم مهدیہ ولم کن"

دستموازدست مهدیہ جداکردم رفتم طرف پانتہ آ وموهاشوازرومقنعہ کشیدم جیغی ازدردکشید کہ موهاشوول کردمودستشو ازدست اهورا جداکردموپیچوندم کہ بااون یکی دستش دستموچنگ انداخت دستشوبیشترفشاردادم کہ دوباره جیغ کشیدشانس آوردیم اونجایی کہ مابودیم کسی نبودش وگرنہ باحراست بایدچیکارمیکردیم

من:"پانتہ آ اگہ یہ باردیگہ بہ هرنحوی کارامروزتوتکرارکنی اونوقتہ کہ دستتومیشکونم "

بہ دستش فشاربیشتری واردکردم کہ گفت:

"باشہ باشہ ولم کن لعنتی"

بااون یکی دستم موهاشوکشیدموگفتم:

"یہ چیزی یادت رفت"

پانتہ باگریہ گفت:

"ببخشید غلط کردم ولم کن"

موهاودستشوول کردم بہ جلوهلش دادم کہ آنیتام کہ ناردیسونگہ داشتوبودول کردوباهم ازمون جداشدنو رفتن


romangram.com | @romangram_com