#فردا_بدون_من_پارت_136
"تقلانکن خانوم کوچولومیدونم ازخداتہ توبغلم باشی"
من:"هی پسره احمق چی بلغورمیکنی باتوام حواست کجاست منونگاه ولم کن"
اهورا:"لبات نمیزاره بہ چیزه دیگہ ای نگاه کنم "
من:"بہ نفعتہ ولم کنی"
اهورا:"واگہ ولت نکنم"
مهدیہ:"اهوراولش کن ببینم "
اهورا:"هیـــــــس مهدیہ تودخالت نکن"
باحرص گفتم:
"ولم نمیکنی؟"
اهورا:"نہ"
من:"باشہ خودت خواستی"
باتموم شدن حرفم زانومو تقریبامحکم زدم بین پاهاش کہ دستاش ازدورکمرم سر خوردباپوزخندبہ صورتش کہ ازدردمچالہ شده بودخیره شدموگفتم:
"تقصیرخودت بودآقاکوچولو"
اونروزمهدیہ کلی سرزنشمون کرد کہ دیگہ نبایدباهم دعواکنیمواین حرفا آخرشم وقتی میخواستم برم خونہ اهورارومجبورکرد منوبرسونہ منم واسہ این کہ کارشوتلافی کنم آدامسی کہ مهدیہ بهم داده بودبعداینکہ خوب جوییدم انداختم توکفشش ازشانس خوبم وقتی میخواست منوبرسونہ همون کفششوپوشی توراه هیچ حرفی باهم نزدیموهمین کہ رسیدیم جلوی درمون درماشینشومحکم بستم بدون تشکررفتم توخونہ اونم کل حرصشوسرپدال گازماشینش خالی کردوباسرعت ازکوچمون زدبیرون
***************************************
بعدتموم شدن کلاس اولمون بہ پیشنهادمهدیہ رفتیم سرجای همیشگیمون بشینیم متوجہ شدیم کہ پانتہ آ وناردیس میان طرفمون ولی بی توجہ بہ اوناراهمونوکج کردیمو رفتیم پشت بوفہ ،جایی کہ همیشہ میرفتیم اهوراوعرشیام اونجانشستہ بودن،یهوپانتہ آ وناردیس جلومون سبزشدنوراهمونوسدکردآنیتاپوفی کشیدوگفت:
"فـــرمـــایـــش؟"
ناردیس:"ماباشماکاری نداریم فقط میخوایم چندلحظہ خصوصی باآرام صحبت کنیم"
romangram.com | @romangram_com