#فردا_بدون_من_پارت_130

وروبہ عرشیاادامہ دادم

"میدونم تقصیرمن بودکہ روزتون خراب شدولی اصلانمیخواستم اینجوری شہ"

عرشیا:"مهم نیست خوشحالم کہ خوبی"

لبخندبی جونی تحویلش دادمورفتم تواتاق مهدیہ ودروبستم صدای اهورارومیشنیدم کہ بہ عرشیا میگفت

"انگارمیمیره معذرت خواهی کنہ دختره ی مغرور"

وبعداون صدای عرشیا کہ میگفت:

"بیخیال اهورمگہ ندیدی حالشو"

بیخیال گوش کردن بہ حرفاشون شدمو خودموپرت کردم روتختو باهمون لباساخوابیدم

***************************************

باسردردی شدیدی ازخواب بیدارشدم یعدشستن دستوصورتم عوض کردن لباسم رژصورتی رنگی بہ لبام مالیدم بعدبرداشتن گوشیم بہ طبقہ پایین رفتم نگاهی بہ ساعت گوشیم کردم کہ یک بعدازظهررونشون میدادچقدرخوابیدما رفتم توهال کہ دیدم مهدیہ واهوراکنارهم نشستنوسرشون توگوشیہ اهوراس سلامی کردم کہ مهدیہ جوابمودادوگفت:

"آرام ماناهارمونو خوردیم میخوای غذاتوگرم کنم؟"

من:"نہ گشنہ نیستم فقط اگہ میشہ یہ قرص برتم بیارسرم داره میترکہ"

باشہ ای گفتورفت توآشپزخونہ بادوتادستم سرموگرفتہ بودموفشارش میدادم باصدای اهورا سرموآوردم بالابهش نگاه کردم

اهورا:"زودازخواب بیدارشدی یکم دیگہ میخوابیدی"

من:"فکربدیم نیست بنظرخودمم یکم دیگہ احتیاج دارم بخوابم"

بااومدن مهدیہ دیگہ چیزی نگفتو سرشوکردتوگوشیش قرصوازش گرفتم باآب فرستادمش بالاوبہ مبل تکیہ دادم باصدای زنگ گوشیم چشماموبازکردم وتکیہ اموازمبل گرفتم بادیدن اسم بابام روصفحہ گوشیم سعی کردم صدام مثل همیشہ باشہ نفس عمیقی کشیدموتماسومتصل کردم

من:"سلام فِــری جون"

مهدیہ مثل همیشہ اومدکنارمن نشستوسرشوبہ گوشیم چسبونداهورام چشم ازگوشیش گرفتومشکوک زل زد بهم اَه اَه خونوادگی فضولن

romangram.com | @romangram_com