#فانوس_پارت_165

سیامک یقه ی کامیار رو مرتب کرد وگفت: اصن زن من مال شما. من وشما نداریم.

مینا جیغ کشید: سیامک؟؟؟؟ میکشمت! و از آلاچیق پایین پرید و دوید دنبال سیامک. سیامکم که دید هوا پسته دوید توی باغ.

کامیار باخنده گفت: ببین از جوجه به کجاها رسیدیم.

عماد سینی کباب ها رو برداشت وگفت: دخترا پاشید سفره رو بندازید. کبابا حاضره.

با سها و رها وارد آشپرخونه شدیم که وسایل رو بیارم. ولی نگار هم چنان روی آلاچیق نشسته بود و عماد رو میپایید. حالم داشت از این رفتاراش بهم میخورد. از طرفی باحرف هایی که چند دقیقه پیش شنیده بودم که میزان راحتی این جمع رو نشون میداد کم کم نسبت به خودم عصبی شدم که چرا برای عماد اونجوری گارد گرفتم. عماد راست میگفت. من نمیتونستم خیلی از شوخی ها وحرف های این جمع رو درک کنم وباهاشون کنار بیام. خیلی ازحرفایی که این ها رو میخندوند حال من رو بد میکرد.

باکمک سها و رها و مینا که چند دقیقه بعد با لبی پر ازخنده برگشت سفره رو انداختیم. پسرها هم بعد از پهن شدن سفره اومدند و نشستند. تقریبا همه جفت شده بودند و من هم که آخر ازهمه رسیدم وقتی دیدم جای کنار عماد رو نگار تصاحب کرده عصبی کنار تنها جا که کنار کامیار بود نشستم. میدونستم که عماد هم زیاد از رفتارای نگار راضی نیست ولی حداقل بخاطر من باید یه واکنشی نشون میداد. به خودم تشر زدم: چرا باید برای خواهرش مقابل کسی که دوسش داره گارد بگیره؟

توی فکر خودم غوطه ور بودم که صدای کامیار بلند شد: چرا نمیکشی؟ کباب بزارم برات؟

سرم رو تکون دادم وگفتم: ممنون میشم.

دوتا تیکه ی بزرگ کباب برام گذاشت و آروم گفت: اینقدر غریبی نکن. بچه ها همه صاف وساده اند باهم.

لبخندی زدم به روش وسرم رو پایین انداختم. ولی این لبخند من از دید عماد پنهان نمنوند چون اخمی کرد و با حرص دست نگار که روی زانوش بود رو پس زد. از این همه حساسیتی که روی کامیار داشت اصلا سر در نمی آوردم. عماد نسبت به دوستاش که باهاش غریبه بودند اینجور واکنش نشون نمیداد که نسبت به برادرش گارد میگرفت. تمام این واکنش ها سردرگمیم رو بیشتر میکرد.

صدای قهقهه ی رها کل ساحل رو پر کرده بود. شروین از کمرش گرفته بود و داشت توی ساحل میچرخوندش. مینا با تشر رو کرد به سیامک و گفت: نگاشون کن. یکم یاد بگیر.

romangram.com | @romangram_com