#فانوس_پارت_114
عماد جعبه رو برداشت و ربان روش رو باز کرد. در جعبه رو باز کرد و جعبه ی کوچیک تری رو ازش درآورد. وقتی اون جعبه رو هم بازکرد ساعت بند استیل خوش دستی با صفحه ی چهارگوش توش خودنمایی میکرد. عماد نگاهی به مارکش انداخت وگفت: نیازی نبود اینقدر ول خرجی کنی.
نیما گفت: قابل نداره بابا!
عماد: ممنون. لطف کردید.
نگار موزیانه سرش رو چرخوند سمت من وگفت: کادوی تو چی بود باران؟
با من من گفتم: خوب...کادو ی من... چیزه...
عماد به کمکم اومد وگفت: کادوی باران سکرته! کسی نباید چیزی ازش بدونه. یه چیزیه بین خودم و خودش. مگه نه باران؟
نگاهی به چشمای خوش رنگش انداختم وسرم رو تکون دادم وبا لبخند گفتم: آره.
نگار که از این حرکت ما عصبی شده بود باحرص گفت: راستی عماد... امسال ما رو نمیبری ویلات؟
عماد ابرویی بالا انداخت وگفت: ویلا؟
نیما در تایید حرف خواهرش گفت: آره. خیلی دوس دارم ببینم اونجا رو. تعریفش رو زیاد شنیدم.
romangram.com | @romangram_com