#فانوس_پارت_112


عماد با خنده گفت: پس باید قیمه هاش رو بخوری.

نگار ابرویی بالا انداخت وگفت: مگه قیمه هاش رو خوردی؟

عماد که فهمید سوتی داده با من من گفت: خوب..آره. چند وقت پیش خونشون خوردم.

نگار: خونشون؟

ایمان: مشکلی داره؟

نگار: نه. فقط من مشتاقم بدون خونه ی باران جان کجاست.

عماد: تهران.

نگار ابرویی بالا انداخت وگفت: عماد، عزیزم؛ مگه خودش زبون نداره؟

توی تموم مدت مکالمشون من فقط باتعجب نگاهشون میکردم. بااین حرف نگار آروم لب هام رو خیس کردم وگفتم: خونمون تو الاهیه است.

این تنها جایی بود که از تهران بلد بودم. این اسم روهم یه بار از خود عماد وقتی داشت باتلفن حرف میزد شنیدم. عماد بعداز جوابم با آرامش لبخندی بهم زد. نگار که انگار کنف شده بود سرش روبه مبل تکیه داد ویه تیکه از کیکش رو با حرص توی دهنش فرو برد.


romangram.com | @romangram_com