#فقط_من_فقط_تو_پارت_98
همون موقع شماره ی پرواز ما رو خوندن...
خواهرشو روی زمین گذاشت و دوباره ب*و*سیدش بعد هم خواهرش دوید و رفت پیش مامانشینا...
آرتین دستی بلند کرد و کیف کولیشو روی شونش جابجا کرد و رفت..منم رو به خانوادش سری تکون دادم و پشت سرش راه افتادم....
وقتي كه داشتيم كارت پرواز و بليطمون رو تحويل مي داديم متوجه لبخند اون خانومي كه داشت بليطامون رو مي گرفت و نگاهي كه توش يه نموره حسرت ول مي چرخيد شدم اماارتين بدون اين كه حتي بهش يه نيم نگاه هم بندازه بليط و كارت رو گرفت و راه افتاد. من هم كه كلا انگار وجود خارجي نداشتم بايد نشونش مي دادم كه منم ادمم. تصميم گرفتم خودمو به بي خيالي بزنم واسه همين هم از اونامو گرفتم و به سمت اتوب*و*س حمل مسافر راه افتادم. وقتي كه من به اتوب*و*س رسيدم بيشتر افراد داخل اتوب*و*س نشسته بودن و فقط دو تا صندلي خالي مونده بود من سريع رو يكي از اونا نشستم و بعد از من هم يه پسر بچه ي حدودا ده ساله كنارم نشست.
يك دقيقه اي طول كشيد كه سر و كله ي اقاي مغرور پيدا شد. يه نگاه به اتوب*و*س انداخت و ديدكه جايي واسه نشستن نيست بعدش هم انگار تازه منو ديده باشه با تعجب به من نگاه كرد
- : پاشو ببينم
چه قدر اين پررو هست ديگه
- بله؟!
- مي گم ممنون كه برام جا گرفتي حالا پاشو خستم
- به من چه
romangram.com | @romangram_com