#فقط_من_فقط_تو_پارت_74
اون شب که رفتم سوئیت یه یادداشت از الناز دیدم که اینطور نوشته شده بود:
-بابت همه چیز ممنون...نشون دادی مردی..فکر نمی کردم همچین آدمی باشی...بابت اینکه اعتماد کردی و سوئیتت رو در اختیارم گذاشتی هم ممنون..هر چند روم نمیشه بهت نگاه کنم و بیام بوتیک اما به اون کار نیاز دارم...خواهش می کنم به بابات چیزی نگو...الناز..
یه هفته توی بوتیک به آرومی گذشته بود به جز یه شب که الناز نتونست بیاد و منم می خواستم برم جایی کار داشتم..قرار بود شیدا بیاد و من برم..اما هرچی صبر کردم نیومد..بعد از یه ساعت تاخیر با همون پسری که توی کافی شاپ دیدمش اومدن بوتیک..منم عصبانی شدم و گفتم:
-هیچ معلوم هست کجایی؟یه ساعته منتظرم..
-من از کجا باید می دونستم شما منتظرید؟
-از اونجا..برای من جواب حاضری نکن..من رفتم..
نمی خواستم بحث کنم اما مثل اینکه اون از بحث با من خوشش میومد:
-شما کی باشید که براتون جواب حاضری نکنم؟بعدش هم من یادم نمیاد به شما اجازه داده باشم منو تو خطاب کنید..اجازه دادم؟
-من به اجازه ی تو احتیاج ندارم..
اون یارو اومد وسط و گفت:
-شیدا احتیاجی نیست با هر کسی بحث کنی...خون خودتو کثیف نکن عزیزم..
romangram.com | @romangram_com