#فقط_من_فقط_تو_پارت_202


نمی دونم چرا انقدر به چیزای الکی پلکی فکر می کردم. با شیدا دوتایی رفتیم بیرون از هتل و تاکسی گرفتیم و رفتیم لنگرگاه که برای کشتی تفریحی بلیط بگیریم.

آرتین



سوار کشتی شدیم. دوتایی رفتیم کنار هم یه گوشه رو صندلی نشستیم.

آفتابش بد چشمو اذیت می کرد حتی با عینک بازم رو مغز بود آفتابش. برگشتم که شیدا بگم ببینم اونم کلافه شده یا نه که دیدم نیست.

تعجب کردم. این دختره تا همین یه دقیقه قبل کنارم نشسته بود. متعجب بلند شدم که بگردم دنبالش. یکم این ور اون ور و نگاه کردم که دیدم تکیه اشو داده به نرده های کشتی و داره به آب نگاه می کنه. باد هم می پیچید تو موهاش.

آروم رفتم کنارشو مثل خودش تکیه دادم به نرده ها. با حس حضورم سرشو برگردوند و نگام کرد. دوباره به آب نگاه کرد.

آروم گفت: دریا بهم آرامش میده . صدای موجهاش صدای مرغهای ماهی خوارش همه و همه اش. خیلی وقته که دیگه این آرامش و ندارم.

اما الان احساس می کنم آرومم.

داشتم نگاهش می کردم. واقعا" آروم بود. فقط تونستم بهش لبخند بزنم.

به جزیره که رسیدیم پیاده شدیم. شیدا اونقدر هیجان زده بود که اصلا" نمی تونست آروم بگیره . مدام ورجه وورجه می کرد. هی از این ور می رفت اون ور . انقدر تند تند جاشو عوض می کرد که می ترسیدم آخرش گم بشه برای همینم منم دنبالش می دوییدم این ور می دوییدم اون ور.


romangram.com | @romangram_com