#فقط_من_فقط_تو_پارت_201
انگاری اماده بود. مرتب و شیک جلوم ایستاده بود. حالا نه که من با پیژامه باشما نه.
از صبح که بیدار شدم کلی به خودم رسیدم و لباس پوشیدم و قد چند ساعته که دارم به مغزم فشار میارم که چه جوری بیام جلوی در اتاق شیدا و صداش کنم. یا چه جوری و به چه بهانه ای از اتاقش بکشمش بیرون و ببرمش بیرون. تا الان که این مغز آکبندم روشن شد.
سعی کردم به روی خودم نیارم که تعجب کردم. یه نگاه به صورتش کردم. منتظر ایستاده بود جلوی در و با نگاهش بهم میگفتم دِه بنال دیگه.
البته من که از نگاهش می خوندم میگه: خوب حرف بزنم عزیز دلم.
خوب اینو بیشتر دوست داشتم. با فکرم یه لبخند اومد رو لبم. یکی از ابروهای شیدا رفت بالا.
سریع دهنمو جمع کردم و گفتم: چیزه ... میگم میای بریم جزیره؟ جای خیلی معرکه ایه. قول میدم پشیمون نشی.
یه لبخند زد. به نظر خوشحال شد. گفت: باشه الان حاضر میشم میام.
متعجب یه ابروم رفت بالا. خیلی دوست داشتم بگم دیگه چی می خوای تنت کنی که می خوای بری حاضر شی؟ اما جلوی خودمو گرفتم.
به دیوار رو به روی اتاقش تکیه دادم و منتظر که بره و شیدا رو یه نیم ساعت دیگه ببینم. برا دیدنش باید وقت گرفت. وگرنه مجبور میشی اینجوری یه لنگه پا جلوی در اتاقش بایستی که خانم والا آلاگارشون کنن.
داشتم زیر لبی برای خودم غر می زدم اما در کمال تعجب و ناباوری من، به یک دقیقه نکشید که در اتاقش باز شد و شیدا با همون تیپ به همراه یه کیف و یه عینک آفتابی اومد بیرون.
-: من حاضرم.
وای که چقده این دختره خوب بود. بی خود نبود چشممو گرفته و می دوستمش. ببین چقدر به فکرمه. از صبح که از خواب پا شده آماده است که نکنه یه وقت من بیام دنبالش و بعد برای حاضر شدنش منتطرش بمونم.
romangram.com | @romangram_com