#فقط_من_فقط_تو_پارت_180


اصلا" نفهمیدم کی گریه ام گرفت. کی اشک ریختم اونم انقدر که تمام صورتم خیس بشه. فکرشم نمی کردم که با دیدن آرتین تو این وضعیت قلبم این جوری بی قرار تو سینه ام بکوبه و اشکم این جوری از چشمهام فوران کنه.

یهو از جام بلند شدم. هول بودم. نمی دونستم چی کار باید بکنم. با پشت دست صورتمو پاک کردم. خم شدم و زیر ب*غ*ل آرتین و گرفتم و کمک کردم که بلند بشه. رنگش پریده بود. سعی می کردم بهش نگاه نکنم.

کیفمو انداختم رو شونه امو سر به زیر به آرتین گفتم : باید بریم بیمارستان.

بی حرف نگاهم کرد.

وقتی دیدم چیزی نمی گه سر بلند کردم. هنوز ساکت با نگاه خندون بهم چشم دوخته بود.

کلافه بودم. سرمو انداختم پایین و خودم جلو تر راه افتادم. آرتینم دنبالم.

خوب دستش زخمی شده پاش که مشکلی نداره برم کمکش کنم. خودش می تونه بیاد. از تو کوچه پس کوچه ها بیرون اومدیم و رسیدیم به یه خیابون. یه تاکسی گرفتم و سوار شدیم. به انگلیسی ازش خواستم ما رو به یه بیمارستان ببره. تو تمام مسیر و حتی تو بیمارستان سرمو انداختم پایین و اصلا" به آرتین نگاه نکردم.

نمی دونم چرا ولی یه جورایی معذب و کلافه بودم. خجالتم می کشیدم. هنوز گیج بودم که چرا گریه کردم. یعنی آرتین انقدر برام مهم بود که به خاطر چاقو خوردنش به پهنای صورتم اشک بریزم؟؟؟ بدون اینکه خودم بفهمم؟؟؟ یعنی قلبم خودش برای خودش فرمان داده بود و دلواپسی و نگرانیم اشک شد و ریخت پایین؟؟؟

دیگه تا برگردیم هتل فقط 4 کلمه با آرتین حرف زدم. اونم اصراری برای حرف زدن نداشت. فقط با چشمهای خندونش به این خوددرگیریهای من نگاه می کرد. هنوزم رد انگشتهاش رو گونه ام داغ بود. یه حس گرمای قشنگی با یاد آوری حرکت دستش رو صورتم تو وجودم می پیچید.

آرتین




romangram.com | @romangram_com