#فقط_من_فقط_تو_پارت_179
زبونم بند اومده بود با تته پته گفتم: خو ... خو ... خون ....
نمی فهمیدم چی کار می کنم . اختیار حرکاتم دست خودم نبود. کنترلی رو رفتارم نداشتم.
خودمو کشیدم جلو و دستمو گذاشتم رو دست آرتین و دستشو از دور بازوش جدا کردم و با چشمهای گرد به بازوش نگاه کردم.
یه بریدگی کج رو بازوش بود و خون مثل چی ازش میومد پایین.
نمی تونستم حرف بزنم. با یه حرکت کیفمو از تو دست آرتین بیرون کشیدم. اونقدر هول بودم که نمی تونستم زیپ و پیدا کنم. به زور پیداش کردم و بازش کردم. چشمم به چیزی که می خواستم افتاد. همین رو بود. در دسترس. دستم و تو کیفم بردم و شالی که آرتین برام خریده بود و در آوردم. کیفمو انداختم پایین. با دستهای لرزون بازوی آرتین و بالا آوردم و با دقت شالو دور زخمش بستم تو همون حالت تند تند حرف می زدم.
-: کی بهت گفت دنبالش بری. کی گفت کیفمو پس بگیری؟ چرا وقتی دیدی چاقو داره بی خیال نشدی. مثلا" که چی تو مگه عقل نداری؟ مگه نمی دونی چاقو خطرناکه اونم تو دست یه دیوونه دزد. فکر نمی کردی بزنه بهت؟؟؟ کیف من چه ارزشی داشت آخه. ببین با خودت چی کار کردی؟؟؟ این همه خون داره ازت میره. باید بریم بیمارستان. من حالا چی کار کنم. زبون اینا رو هم نمی فهمم که بدبختی اینه انگلیسی هم با لهجه ترکی می گن من نصف حرفای انگلیسیشونم نمی فهمم. یکم فکر نداری. دستت آش و لاش شده. چرا آخه؟؟؟ چرا این کارو گردی؟؟؟؟
تو حال خودم بودم. اصلا" حواسم به آرتین نبود. دقت می کردم که شالو درست ببندم دور بازوش تا خونریزیش گرفته بشه و بعدم برسونمش بیمارستان. اونقدر غرق دقت کردن و غر زدنم بودم که به آرتین توجهی نمی کردم. انگار با خودم حرف می زنم و به خودم غر می زنم. یادم رفته بود اینی که اینجاست آرتینه ... آرتینه صالح ... همون پسر با رفتارهای متغییر. همونی که مثل هوای گرمسیری مدام در حال تغییره. یه روز آفتابیه یه روز طوفانی یه روز نسیم می وزه یه روز رگبار بارون....
حس کردم یه چیزی رو صورتم داره حرکت می کنه. یه چیز سرد اما آروم، اما نوازشگر. رو گونه ام حرکت می کرد.
دستام که در حال زدن گره سوم شال روی بازو ی آرتین بودن رو هوا بی حرکت ثابت موندن. آروم چشمهام چرخید . نگاهم به چشمهای خندون آرتین افتاد. این پسره با این وضعیت چه جوری می تونه بخنده.
داشتم تو چشمهاش نگاه می کردم. که نگاهشو از چشمهام گرفت و چرخوندش و رو گونه ام ثابت موند. زیر چشمی نگاهش کردم.
آرتین دست سالمشو بالا آورده بود و به گونه ام می کشید. تنم داغ شد. هول شدم. سریع خودمو عقب کشیدم. دستم رفت رو گونه ام. چرا گونه ام خیسه؟؟؟
به آرتین نگاه کردم. یه لبخند محو، تو صورتش بود. چشمهاش شاد بود.
romangram.com | @romangram_com