#فقط_من_فقط_تو_پارت_165
-: چیزی شده؟
سرمو می ندازم پایین. با صدایی که به خاطر بی حوصلگی و بی همدمی مظلوم شده میگم.
-: میای شام بریم بیرون؟ حوصله ام سر رفته. دوست ندارم امشب تو اتاقم باشم.
سرمو بلند می کنم. به زور جلوی خنده اشو گرفته. با همون صدای خندون میگه. باشه. الان حاضر میشم.
با ذوق می خندم و می گم. ایول مرسی.
یهو به خودم میام. ابروهای شیدا با خنده رفته بالا. منم یه لبخندی می زنم و آروم میگم: خوب حوصله ام سر رفته بود خوشحال شدم.
شیدا پق میزنه زیر خنده. برای اینکه بیشتر ضایع نشم می رم سمت اتاقم. همزمان با باز شدن در اتاقم شیدا در اتاقشو می بنده.
تندی حاضر میشم. کلی شیک و پیک می کنم و عطر و ادکلن و از اتاق میام بیرون. میرم جلوی در اتاق شیدا. انقدر که این چند روز در اتاق شیدا رو زدم زنگ خونه خودمونو نزدم.
در می زنم. به ثانیه نمی کشه که درو باز میکنه. انگار پشت در ایستاده بود. مشکوک نگاهش می کنم. سرشو می ندازه پایین. یه سرفه می کنم و به روی خودم نمیارم.
با هم میریم سمت آسانشور که شیدا میگه.
- کجا قراره بریم؟
یکم فکر می کنم و میگم :
romangram.com | @romangram_com