#فقط_من_فقط_تو_پارت_164


با یاد آوردی خرید یاد شیدا و پرو لباسش می افتم.

وقتی صدام کرد و برگشتم یه لحظه قلبم ایستاد ...محو شدم تو اون همه زیبایی و وقار. تو اون همه پاکی و معصومیت.

همون جور ساده زیبا بود تو اون لباسم فوق العاده شده بود.

بی اختیار از دهنم در رفت و گفتم: فوق العاده ای.

وقتی تعجبشو دیدم سریع سعی کردم جمعش کنم و فوق العادعه رو بستم به لباس.

اما دلم طاقت نیاورد. لباسه خیلی بهش میومد. حیف بود مال شیدا نباشه. به بهانه کادو و تشکر برای کمک امروزش به زور دادمش بهش. می دونستم اگه کنارش بایستم می خواد بحث کنه و مخالفت کنه.

از دیدنشم کلافه بودم. برای همین سریع رفتم سمت فروشنده تا جلوی هر بحث و مخالفتی و بگیرم.

حوصله تو اتاق موندن و ندارم. دلم می خواد امشب یکم هیجان داشته باشم.

پوف ..... بزار برم ببینم شیدا میاد شام بریم بیرون؟

از اتاقم میام بیرون و می رم سمت اتاق شیدا. در می زنم. یه دقیقه بعد در و باز می کنه. تنش پشت دره.

سلام می کنم. جواب میده. منتظر نگاهم میکنه. وقتی میبینه جواب نمیدم سوال میکنه.


romangram.com | @romangram_com