#فقط_من_فقط_تو_پارت_142
اما چی ؟؟؟؟؟؟؟؟
من هنوز شیدا رو نمی شناسم. شاید شیدا اون کسی نباشه که نشون میده. درسته که داره برام مهم میشه اما من باید بشناسمش. شاید مثل تازه به دوران رسیده ها باشه. شاید تا بوی آزادی بهش خورده خودشو وا بده.
شاید خائن باشه. شاید پایبند یه نفرو یه زندگی نباشه.
شاید مثل خیلی از دخترای امروزی باشه .... ریا کارو.... دورو ... کلک باز ...
و شاید هم هیچ کدوم از اینها نباشه. شاید پاک باشه ... شاید ساده باشه .... شاید پایبند باشه ....
هنوز داشتم به شیدا نگاه می کردم. با همه خود درگیریهام یه لحظه هم چشم ازش برنداشتم.
داشت به آب استخر نگاه می کرد. یه جور خاصی بود. یکم به استخر نزدیک شد . به عمق آب نگاه کرد.
شاید شیدا هر کدوم از اینایی که گفتم باشه. اما من باید بفهمم باید خود واقعیشو بشناسم قبل از اینکه ... قبل از اینکه این حس عجیب تو وجودم نسبت بهش بیشتر بشه.
یه حسی داشتم. یه حسی که وادارم می کرد بلند شم و برم به زور دستشو بگیرمو از اینجا ببرمش بیرون. تا نزارم مایو به تن بپره تو استخر. تا کسی نبینتش تا از چشمها پنهانش کنم. محافظت کنم ازش.
اما یه حس قویتری هم بود که جلومو می گرفت. جلومو می گرفت و بهم میگفت: آروم باش. خونسرد باش. منتظر بمون بزار خودش تصمیم بگیره بزار خودش انتخاب کنه بدون دخالت تو.
منتظر با دستهای مشت کرده. مضطرب نشسته بودم و به شیدا نگاه می کردم. مایو میپوشه یا نمیپوشه.
romangram.com | @romangram_com