#فقط_من_فقط_تو_پارت_130
همون جور که حرف می زد بازومو کشید و آروم آروم از خیابون رد شدیم.
ولی من هنوز با بهت داشتم بهش نگاه می کردم.
این الان چی گفت؟ با هم رد میشیم؟ طاقت ندارم؟ تا مرز سکته؟ ماشین بهم بزنه؟ این الان یعنی نگرانمه؟ اما چرا؟ مگه من کیش می شم؟ مگه از من بدش نمیاد؟ این که چشم نداره من و ببینه پس براش بهتره که یه جوری از شرم خلاص بشه.
گنگ و گیج بودم. آرتینم هیچ کمکی برای رفع این حالتم نکرد. از خیابون که رد شدیم بازومو ول کرد و رفت تو مغازه. منم گیج دنبالش. به ویترین مغازه ها نگاه می کردم. يه پيراهن نظرمو جلب كرد.
يقه هاش زيادي گشاد بودن اما خيلي از دختراي ايراني از اين بدترشو هم مي پوشن. يقه هاي گرد داشت. كلا" مدل گشاد بود. دو طرف پهلوهاش كش دوزي شده بودن و دو تا بند هم واسه تنظيمشون وجود داشت. مطمئن بودم جنس پر فروشي از اب در مياد از همون جا ارتين رو صدا كردم.
اومد کنارم ایستاد و به ویترین نگاه کرد. تو همون حالت پرسید: چيزي شده؟
هنوز اخم داشت. بهم نگاه نمی کرد.
دهن باز کردم: آرتین میشه لطفا از اين مدل بلوز از هر رنگ هشتاد تا بخري.
سریع برگشت سمتم. یه برقی و تو چشمهاش دیدم. اخمش رفته بود. یه لبخند محویم زده بود.
خوب پس دردت همون یک کلمه بود. یعنی انقدر از اینکه بهش بگن آقای صالح بدش میاد؟ پس چه جوری زندگی میکنه با این فامیلیش؟
یکم نگاهم کرد و بعد بی هیچ حرفی رفت تو مغازه منم دنبالش.
romangram.com | @romangram_com