#فقط_من_فقط_تو_پارت_118
-ک میرم حاضر شم.
لبخند زدم. از جام بلند شدم و خوشحال از اینکه شاید بخشیده باشتم دستمو کردم تو جیبم و به رفتنش نگاه کردم.
شیدا رفت جلوی در. دستش و گذاشت روی دستگیره در. اما در و باز نکرد. آروم برگشت. صاف تو چشمهام زل زد و گفت: هیچ وقت، هیچ وقت، عجول و بدون پرسیدن در مورد کسی قضاوت نکن. همه چیز همونی نیست که جلوی چشمهاته.
این و گفت ودر و باز کرد و رفت بیرون. و من و با یه لبخند خشک شده، ایستاده و بی حرکت تو جام ول کرد.
یه احساسی داشتم. یه حس بد. هیچ وقت به خاطر حرف هیچ کس انقدر ناراحت نشده بودم که از یه جمله ی این دختر شده بودم. تا ته تهمو سوزوند و آتیشم زد. عجیب بود اما این یه حرف خیلی معنی داشت. ناراحتی، دلخوری، امید به بهبود، به اصلاح و .... نابخشوده شدن. بخششی برای من عجول که برای خالی کردن خودم و آروم کردن اعصابم، غرور و شخصیت یه دختر له شده رو، یه دختر مبهوت از ستم نامردی همجنسام خورد کردم نیست. دمغ شدم.
خودمم حالمو نمی فهمیدم. اصلا" چرا باید برام مهم باشه که از دلش در بیارم؟ چرا دوست داشتم که من و ببخشه که بتونم غیر م*س*تقیم ازش عذرخواهی کنم؟
هر چی تو مغزم گشتم جوابی پیدا نکردم.
تو افکارم غرق بودم و در حال کنکاش که صدای در اتاقم اومد. درو باز کردم. شیدا حاضر و آماده جلوم ایستاده بود. آرتین
درو بستم و دوش به دوش هم از هتل اومدیم بیرون.
توی استقلال دور زدیم. اینجا رو دوست داشتم. تا حالا دو بار اومده بودم ترکیه. .یه بار استانبول یه بار ازمیر. اینجا برای خرید بهتر بود.
با شیدا کل کل می کردم تا به یه پاساژ رسیدیم.
romangram.com | @romangram_com