#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_70
-پویان داری جدی حرف میزنی
ابرومو بالا انداختم و گفتم : مهتاب تو منو چی تصور کردی اخه یه هیولا من متعصبم ولی نه روی تحصیلات اونقدر احمق نیستم که جلوی موفقعیت تو رو بگیرم راستش خودمم متعجب بودم که اصلا اسمشو نمیاری
-میدونی پویان من اصلا دختر درس خونی نبودم و گفتن یا نگفتن توهم زیاد واسم فرق نداره
پویان: یعنی دوست نداری ادامه تحصیل بدی مهتاب
-اگه بخوام ادامه تحصیل بدم فقط واسه کلاسشه پویان من از اولشم از درس و مدرسه بدم میومد
-هرجور راحتی
سرعتمو زیاد کردم و به سمت بهشت زهرا روندم خدا میدونست تا چه اندازه فرشته ایی که کنارم نشسترو دوست دارم طبق عادت همیشه وسطای راه مهتاب دولا شد دره داشبرد رو باز کرد ادکلنی که توی داشبرد بودو برداشت و روی خودش خالی کرد چشماش به لواشکایی که چند وقت پیش خریده بودم افتاد عاشق این فضول بازیاشم
- هیییی بدون ماااااپویان واسه کیه
-بخورش واسه تو گرفته بودم
مهتاب شروع کرد به لواشک خوردن نمیدونستم رانندگی کنم یا لواشک خوردن مهتاب و نگاه کنم اینجاست که میگن ادم سگ بشه عاشق نشه
بعده اینکه مهتاب خانم رضایت داد از بهشت زهرا خارج شدیم و به سمت بیمارستان راه افتادیم
-مهتاب هی بهت میگم بلندشو بریم گوش نمیدی که اگه وقتت بره جی
-ای بابا دهنمو سرو..
قبله اینکه حرفش تموم شه چند تا سرفه الکی کردو گفت: چقدر اذیت میکنی
-ههههههع اها دهنتو سرویس میکنم ننه
romangram.com | @romangram_com