#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_59

_مننننن شیراااااز نمیاااام اصلا میدونی چیه من شیش ماهمه میترسم سواره هواپیماشم نمیاااااام

_مهتاب بس کن این دعوا هارو مامانت حالش بده دیگه این قهرو دعوا بیه تو با من راه اومدی ولی حالا نمیخوای

_پویاااان من به هیچ عنوان شیراز نمیااام اینووو بفهم درک کن منوشیراز بیا نیستممممممممم

_مهتاب خیلی لوس شدی کم کم داره حالم از این کارات بهم میخوره خودتو جمع و جور کن یا میای یا با زور میبرمت فهمییییدی داری دوباره اون روی منو بالا میاری سگم نکن مهتاب

_نمیا...م..پویان نمیخوام ببینمشون منو فروختن اونا فروختنمممم

_ وسیلااتوو جمع کن مهتاب شب پرواز داریم

دره خونه محکم کوبیده شد و دست رو شکمم گذاشتم نه من طاقت روبروشدن باهاشون رو ندارم نمیخوام ببینمشون

______________

_مهتاب اگه بخوای اونجا هم اخم کنی

_چی اگه اخم کنم چی میشه همینه که هست من از دوتاشون متنفرم

پویان با حرص نفسش رو بیرون داد و چمدونارواز توی صندوق ماشین برداشت اخرم قبول نکردم که با هواپیما بیام و پویان بیچاره این همه راهو از تهران تا شیراز خودش رانندگی کرد

به سمت در رفت و زنگو فشار داد و چند ثانیه بعد صدای کشیده شدن دمپایی های مامان روی زمین به گوش رسید در باز شدومامان که مثل یه پیره زنه نود ساله شایدم بیشتر شده بود پشت در ظاهر شد دلم نسوخت به هیچ وجه دلم نسوخت وقتی فقط هفده سالم بود شوهرم دادن و دلشون نسوخت الان دلم بسوزه از این زنو شوهرش متنفرم

مامان: مه..ت..اب..مهتابممم

اومدجلو منو تو بغلش گرفت و صورتمو ب*و*سه بارون کرد

دخترم ببخش منو تربخدا منو ببخش دختر بد کردم باهات ولی بزرگی کن مادر تو الان بچه داری میفهمی یه مادرچه حسی داره الان عاقل شدی دخترم


romangram.com | @romangram_com