#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_20

باصدام که از شدت گریه گرفته بود گفتم:خوشومدید جواهر خانم

دختره یه چشم غره بهم رفت و به پویان گفت ای اقا اینقدر اصرار کردی بیام خونت حالا کجا باید بخوابم نکنه وسط شما

پویان: سه تا اتاق هست برو تو هر کدوم دوست داری شام پیتزا میخوای مثل همیشه پپرونی منم که سبزیجات مهتاب تو چی میخوای

مهتاب:...گر.سنه...نیستم..ترجیح.میدم بخوابم

پویاان بخون جون جواهر بخون دیگه بعدشم باید بریم ابازی مثل اون روزا

پویان:گتارم رو نیاوردم جوهرخانم

جواهر:نگووو جووهرر مهتاب یه چیزی بش بگووو دیگه

پریا:وااای داداش برامون بخون دیگه

سولماز:اقای دکتر ناز نکن دیگه

داشتم به بحث بین پویان و دوستاش نگاه میکردم و به بدبختیم پوزخند میزدم پنج روز از اومدن جواهر به خونه ی ما میگذره تو این پنج روز هر روز پویانو مجبور کرده که بیرون ببرتش و حالا بخاطره اصرار های بیش از حدش اکیپی با دوستای مشترکشون

سولماز: اقای دکتر با گیتاره من بزنید جواهری برو از تو صندوق بیارش

جواهر:فدات بشم من سولمازیییی

حالم داشت بهم میخورد حرکاتشون لوسه و زننده بود بین دوستای پویان یه پسره بود که خیلی اروم بود و عینک گندش منو یاده محمدی که حالا نزدیکه سه هفتس ازش بیخبرم انداخت همین جوری بهش زل زده بودم که عینکشو جابه جا کردو با تعجب نگاشو ازم برگردوند بیچاره کپ کرد چند دقیقه بعد پویان با گیتاره سولماز مشغول زدن اهنگ شد از اون شب به بعد پویان حتی دیگه به چشمامم نگا نمیکنه من از طرفی عذاب وجدان دارم از طرفی خوشحالم دوگانگی بهم دست داده(لطفا شعرو بادقت بخونید واسه منتقل کردن حسه پویان مهمه سرسری نگذرید اگه واجب نبود نمینوشتمش)

دوباره نم نم بارون

صدای شرشر ناودون


romangram.com | @romangram_com